در حال نمایش 2 نتیجه

نمایش 40 60 80

وقتی چراغ‌های زندگی روشن می‌شوند

تماس بگیرید

نویسنده:سردار ازکان
مترجم:بهروز دیجوریان
نشر: آموت
توضیحات: رمان «وقتی چراغ های زندگی روشن می شوند» نوشته سردار ازکان نویسنده ترک تبار در سلسله نشست های نقد آموت مورد تحلیل و بررسی قرار گرفت.
به گزارش خبرنگار مهر، هادی خورشاهیان نویسنده و منتقد در جلسه نقد رمان «وقتی چراغ های زندگی روشن می شوند» نوشته سردار ازکان نویسنده ترک، گفت: کتاب دو راوی دارد و خوشبختانه فصل های کوتاه نیز دارد؛ یک راوی عمر بزرگ است و یک راوی عمر کوچک. این رمان را می توان رمانی روانشناسانه دانست.

وی ادامه داد: به نظر من سادگی اثر عامدانه نیست بلکه باید گفت که توانایی نویسنده در همین حد بوده است. درباره قیاس این کتاب با «شازده کوچولو» نیز باید گفت آنچه که در شازده کوچولو عامدانه است این است که ما می فهمیم که کودک از یک جای دیگر آمده است اما در این کتاب کودک از جای دیگری نیامده است. به نظر من راوی کودک در این رمان راوی قوی ای نیست.
تمام هدف سردار ازکان در این کتاب، این است که بگوید نه زندگی چیز عجیبی است و نه مرگ اما وی از نشانه هایی استفاده کرده که کار را بسیار خواندنی کرده است.

خورشاهیان با اشاره به اینکه مقدمه در این کار اضافی است، بیان کرد: این کتاب به شدت هدفمند است و عامدانه یک رمان هدفمند روان شناسانه نوشته و تلاش دارد که بگوید شما در زمانی که از همه چیز ناامید هستی می توانی در مواجهه با فرشته مرگ، به زندگی امیدوار بشوی.

وی ادامه داد: در این کتاب بنا نیست که شخصیت ها کار خاصی انجام دهند حتی عمر کوچکمان با وجود رسالت بزرگ دست به دست شدن این کتاب، باز هم قرار نیست کار بزرگی انجام دهد. تنها قصد عمر بزرگ نیز این است که برگردد و آن رز را به آن بچه بدهد. قصد نویسنده این است که بگوید هدف هستی اصلاً همین است ولی ساختار رمان این مفهوم را با قوت انتقال نمی دهد.

به گفته وی، رمان در درجه نخست باید مولفه های داستانی داشته باشد و لذت را برای مخاطب ایجاد کند و در غیر این صورت پیام اثر تاثیرگذار نخواهد بود.

این نویسنده تاکید کرد: این رمان توصیفی نیست بلکه رمان گفتاری و روایتی است. اما در ژانر خودش و با توجه به هدفی که نویسنده داشته می توان آن را موفق دانست. این کار به پانزده زبان ترجمه شده است. کار قبلی نویسنده هم به 43 زبان ترجمه شده است و یک روزنامه ایتالیایی می گوید که کار در سطح آثاری چون شازده کوچولو و جاناتان مرغ دریایی است. به گمانم این مقایسه کار را خراب کرده است. جایی که من مخاطب ناخوداگاه یا خودآگاه می آیم و می گویم که اینگونه نیست، کار خراب می شود.

میثم نبی، کارشناس و دبیر سلسله نشست های نقد آموت با متذکر شدن این نکته که «سردار ازکان» جزو معدود نویسندگانی است که بعد از نویسندگان ترک مانند «یاشار کمال» و «اورهان پاموک» این قابلیت را داشته است که آثارش به زبانهای مختلف ترجمه شود و بازتاب جهانی پیدا کند، گفت: در مورد سفر که اشاره شد، باید بگویم که این سفر در اثر قبلی ازکان به نام «رز گمشده» هم وجود دارد. سردار ازکان مسائلی را مطرح می کند که یک نگاه هستی شناسانه را اشاره می کند.

وی افزود: پرداختن به مسائلی مانند مرگ، چیستی زندگی، پوچی، مسائل ساده ای نیستند. هر اثر هنری یا ادبی می تواند دو نوع نگاه کلی داشته باشد. اول آنکه نگاه هستی شناسانه جدید ارائه دهد و در حالت دوم نویسنده با یک پرداخت نو به یک حقیقت عینی و ابژه می پردازد. مسائلی که در رمان مطرح می شود به نظرم از نوع دوم است. بازخوانی مسائلی است که بارها شنیده ایم. چیستی مرگ و اینکه آیا جهان پس از مرگ وجود دارد یا خیر. اما بحث بر سر این است که نویسنده چقدر توانسته به آن نگاه جدید برسد؟ هنر و ادبیات را وقتی در آن حالت نابش در نظر می گیریم که بتواند یک حرف جدید زده باشد و بتواند به آن درجه اعلای خودش برسد.

نبی همچنین عنوان کرد: به نظرم کارهایی از این دست را باید با کارهایی در سطح خودش بررسی کرد. یعنی قطعاً یک کار فلسفی که سارتر می نویسد را با همان سبک و سیاق خودش باید سنجید . باید ببینیم مخاطب این کار کیست نه اینکه کار را خیلی بالا ببریم و نه بگوییم که همه چیزش ساده و سطحی است. در ادبیات کهن ما، شخصی مانند مولانا عمیق ترین مفاهیم فلسفی را با مثالهایی خیلی ساده جسمیت می دهد و آن را برای مخاطب عام و مخاطبی که شاید خیلی نسبت به مفاهیم عمیق فلسفی آشنا نیست، قابل درک می کند. این اتفاق هم در سطحی خیلی پایین تر از مولانا، دارد در این کتاب رخ می دهد. در کار قبلی نویسنده، رز گمشده آنچه که بسیار به کار جسمیت و رنگ و بو می داد استفاده مولف از خرده روایتها و ضرب المثلهای ترکی بود که موجب شده بود اثر بعد پیدا کند اما به گمان من این بهره برداری در این کتاب رخ نداده است. به گمان من همه این سادگی عامدانه نیست و بخشهایی از آن ناشی از ضعف نویسنده است.

این کارشناس ادبی در ادامه گفت: من به عنوان مخاطب کاملاً با شخصیت آشنا نمی شوم. این شخصیت ابهام دارد و این ابهام از سر آگاهی نیست و ضعف نویسنده است. صحبتم را دو بخش می کنم: اول آنکه مفاهیم عرفانی که در کار هست که یکی از آنها نور است. دیگری بحث وحدت در کثرت، اینکه ما همه قطره هایی از یک دریا هستیم، در هم یکی شدن، ادغام شدن، فنا شدن و آن رابطه ای که بین کودک و دلفین است که می گوید ما باید از خودگذشتگی کنیم و فنا بشویم. رابطه ای که ما در عرفان خودمان هم داریم که قطعاً نویسندگان ترک هم با ترجمه آثار ابن رشد با این مفاهیم آشنا شده اند.

وی اضافه کرد: البته نه در قالب آن شکل کاملاً مذهبی، بلکه در سطحی پایین تر. نگاه دیگری که در کار است رگه های فلسفی در کار است که آن را در شخصیت عمر بزرگ می بینیم. وی یک شخصیت اومانیست است که می گوید نمی داند هدف زندگی چیست. گویی رگه هایی از اگزیستانسیالیسم و چیستی انسان را دوباره مطرح می کند. بحث اختیار نیچه را مطرح می کند. این شخصیت می گوید من اختیار دارم که خودم را بکشم. بحث پوچی مطرح می شود. اینها همه مؤلفه هایی هستند که در اثر وجود دارد اما نویسنده در چه حد در انتقال این مفاهیم با نگاه نو موفق بوده است؟ به نظرم در حد متوسطی توانسته از عهده این کار بر بیاید.

یوسف علیخانی، مدیر نشر آموت، در پایان اضافه کرد: اشتباه ما این است که به جای اینکه بیاییم ببینیم این کتاب چرا موفق شده است، کتاب را با ایده آل های خودمان مقایسه می کنیم. هر نویسنده را باید با نویسندگان در سطح خودش بررسی کرد.

رمان «وقتی چراغ های زندگی روشن می شوند» نوشته نویسنده ترک تبار سردار ازکان با ترجمه بهروز دیجوریان در چهاردهمین نشست از سلسله نشست های نقد آموت با حضور امیرحسین یزدان بد نویسنده و منتقد و هادی خورشاهیان نویسنده، شاعر و منتقد و نیز میثم نبی، کارشناس و دبیر جلسه عصر پنج شنبه 24 آذرماه مورد نقد و بررسی قرار گرفت.

رز گمشده

55,000 تومان

نویسنده: سردار ازکان
مترجم: بهروز دیجوریان
نشر: آموت
توضیحات: وقتی رمان «رز گمشده» را با اندکی تأمل معناشناختی و بدون شتابزدگی بخوانیم، در ارتعاش ذهن جست وجوگرمان به کشف یک «دانه» بزرگ و در عین حال ساده نزدیک می شویم. رازی را که این کتاب در صدد بیان آن است می توان این گونه خلاصه کرد؛ انسان اگر با تمام وجود و از عمق هستی انسانی اش اراده کند، می تواند صدا و کلام هرآنچه را در طبیعت خلق شده بشنود و بفهمد؛ به عبارتی دیگر می تواند پس از شناخت عمیق سرشت و ماهیت وجودی «خودِ» خویشتنش، پس از رسیدن به مفهوم و معنای حقیقی درون خود، با کل جهان و طبیعت یگانه شود.

شاید بعد از به پایان رساندن رمان «رز گمشده» بسیاری از خوانندگان حرفه ای ادبیات داستانی، یکباره به یاد این دو بیت ارجمند و تعبیر و تأویل پذیر مولانا جلال الدین بلخی بیفتند و در حالتی از یک مکاشفه ناگهانی، زیرلبی بخوانند و تکرار کنند:

«جمله ذرات زمین و آسمان
با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم
با شما نامحرمان ما خاموشیم»
«سردار اُزکان» داستان نویس نوگرای ترک در اولین رمانی که به عنوان «رز گمشده» نوشته به لطف قریحه نیرومند و خلاقیت کم مانندش، مضمون و درون مایه دیرین بشری را در قالب داستانی ژرف با موضوعی بکر و گیرا، برای جهان و همه انسان ها به شیوه ای مدرن و بدون کمترین حاشیه پردازی، بازآفرینی کرده است.

موضوع «رز گمشده» جست وجو و تلاش رمزآمیز و دشوار دختری است زیبا و جوان به نام «دیانا» که بنا به وصیت مادر متوفی اش باید خواهر همزادش «مری» را پیدا کند؛ خواهری که 24 سال پیش –وقتی دیانا یک ساله بوده- توسط پدرش که آنها را ترک کرده، برده شده و به تعبیری برای همیشه گم می شود.

در جایی از نخستین صفحه های رمان می خوانیم:

«بعد از بازکردن و خواندن نامه، پاهایش سست شده و به زمین افتاده بود. نامه را به دفعات خوانده و پس از مرور احساس کرده بود که چیزی تمام نیرویش را از او گرفته بود.
برای دیانا پس از آن روز، دیگر چیز زیادی تغییر نکرده بود. قبل از این که نامه مادرش را به آتش بیندازد برای آخرین بار آن را خواند:
«اول آوریل.

دیانای عزیزم. امیدوارم خوب باشی فرزندم… باید که خوب باشی! باید باور کنی که اصلاً مرا از دست نداده ای. می دانم، آسان نیست اما فرزندم امتحان کن. مرا از کارهای روزانه ات بی خبر نگذار! باشد؟ چطور؟ برایم در دفتر یادداشت روزانه ات چیزهایی بنویس. با عکس هام صحبت کن. برایم داستان هایی بنویس.

به محض این که تاریخ جشن فارغ التحصیلی ات معلوم شد، برایم بنویس. پیاده روهای عصرانه ات را هم رها نکن. آیا درس هات را می خوانی؟ آیا به دنبال پیدا کردن شغلی هستی؟ همه به یک طرف؛ آیا همچون گذشته باز داستان های قشنگ می نویسی؟ اگر نوشتی حتماً باخبرم کن. کسی چه می داند، شاید خیلی زود به من مژده دادی که بالاخره تصمیم گرفته ای نویسنده بشوی. دلیلی که مانع دنبال کردن بزگ ترین خیالت می شود چیست؟ مثل همیشه انتخاب با توست. در هر صورت تنها آرزوی من خوشبختی توست.
گفتم «خوشبختی ات.» عزیزم آنچه در این نامه می گویم ممکن است برای مدتی تو را ناراحت کند. باور کن اصلاً این را نمی خواهم. اما متأسفانه چاره دیگری ندارم. مرا ببخش.
در واقع خیلی دوست داشتم حرف هایی را که کمی بعد خواهم گفت رودررو برایت می گفتم. اما همان طور که از خط کج و معوج ام و حروفی که پشتشان رفته رفته خمیده می شود پیداست، دیگر آنچه را می نویسم نه می توانم در مقابلت بگویم و نه نیروی آن را دارم که در این نامه جزء به جزء توضیح دهم. تنها آرزویم از خداوند قدرت و جسارت به پایان رساندن این نامه است.
نمی دانم از کجا شروع کنم… اگر هم بدانم نمی توانم شروع کنم، زیرا که شروع کردن یعنی بردن تو به 24 سال پیش، وقتی که یک ساله بودی. به روزهایی که پدرت را از دست دادی؛ روشن تر بگویم، به روزهایی که فکر می کردی او را از دست داده ای.

دیانا، فرزند عزیزم… آنچه می خواهم بدانی این است که پدرت نمرده، ما را ترک کرده و خواهر دوقلویت مری را هم با خود برده است. چون نمی خواستم دردهایی را که من کشیدم، تو هم حس کنی و احساس کنی و احساس کسی که پدرش او را ترک کرده نداشته باشی، این همه سال حقیقت را از تو پنهان کردم.
هنگامی که در نیویورک زندگی می کردیم، آن سنگ قبری را هم که هر ماه به دیدارش می رفتم و تو فکر می کردی متعلق به پدرت است به همین خاطر ساخته بودم. به هر صورت پدرت برای هردوی ما مرده بود.

وقتی به سانفرانسیسکو آمدیم گذشته ها را به نحوی پشت سرگذاشتیم. در این جا به هیچ کس از نمردن بودن پدرت و وجود مری چیزی نگفتم. می دانستم پدرت، کسی که مری را از ما جدا کرد، دیگر اجازه دیدن او را به ما نمی دهد. باید داستانی تقریباً شبیه این را پدرت هم برای مری گفته باشد.

به تو حق می دهم. به این فکر می کنی که چرا حالا همه این ها را برایت می گویم. پس بگذار بگویم.

بعد از آن روز هر هفته از مری نامه ای دریافت می کردم؛ درست چهار نامه… که در پشت پاکت آدرس فرستنده وجود نداشت. نوشته بود که به زودی پیش ما می آید و بسیار خوشحال است. اما هفته پیش از او چنین نامه ای دریافت کردم:

مادر دیگر نمی توانم بودن ات را تحمل کنم، اگر نتوانم در کنارت باشم دیگر زندگی برایم معنایی ندارد. هر لحظه ممکن است خودم را از بین ببرم. –مری.
آنچه از نامه هاش فهمیدم این بود که خواهرت سرشار از زندگی است و هنوز نمی توانم بفهمم که چرا چنین چیزی را نوشته بود. با این که آدرس ما را می دانست چرا تاکنون پیشمان نیامده بود. انگار یادداشت مری کافی نبود. دیروز هم پدرت زنگ زد. بعد از 24 سال این اولین بار بود که با من تماس گرفت. به محض شنیدن صدایش فهمیدم که به خاطر مری تماس گرفته است. پرسید: «از مری خبری داری؟»

او گفت مری یادداشتی گذاشته و غیب شده است. همه جا دنبالش گشته، با دوستانش تماس گرفته اما نتوانسته خبری از او بگیرد. از این که چنین مسوولیتی را به دوش تو می گذارم و بر مشکلاتت می افزایم واقعاً متأسفم. اما تصور این که بعد از خود دختری را به جا می گذارم که تمام عمرش در آرزوی کنار من بودن سپری شده و حالا جان خود را به خطر انداخته مرا بیشتر ناراحت می کند. چون می دانم که مرا خیلی دوست داری، شک ندارم که آخرین آرزوی مرا برآورده خواهی کرد. با این همه پیدا کردن مری آن قدرها هم ساده نیست. از این که حالا کجاست کوچکترین اطلاعی ندارم. تنها امید من دنیای خیالی و دور از دسترسی است که مری در نامه هایش برای خود ساخته است: عمیق، سحر آمیز و در عین حال واقعی که من فکر می کنم مری این را با نزدیک ترین کسان خود هم در میان نگذاشته است.

به خاطر همین من ایمان دارم که شانس ما در پیدا کردن او از همه بیشتر است. از تو می خواهم که به دنیای مری قدم بگذاری و رد پایش را دنبال کنی. چه کسی بهتر از دوقلوی او می تواند این کار را انجام دهد؟ اطلاعاتی که ما در دست داریم، محدود به نام های «زینب» و «سقراط» و یک «قصر» است. احتمالاً این اسم ها به تنهایی برای پیدا کردن او کافی نیست. اما در حال حاضر چاره ای جز این نداریم. نامه های مری در صندوق قدیمی و کلید آن در جعبه جواهرات است.

دیانای من! تنها آرزویم این است که تو و مری به زودی زود در کنار هم باشید. وقتی این اتفاق افتاد برایم بنویس. دیانا عزیزم، این لحظه، لحظه خداحافظی نیست. هیچ لحظه ای نیست. فراموش مکن که هر لحظه با توام. خیلی دوستت دارم. مادرت.»

جست وجوی تب آلود و دردناک دیانا برای یافتن مری شروع می شود و بالاخره در سفری شگفت، سر از استانبول درمی آورد. «زینب» و قصر را پیدا می کند. با هدایت «زینب» که پیرزنی است شصت و چند ساله به باغ گل رز می رود. تحت آموزش های زینب می کوشد تا صدا و کلام رز سرخ را بشنود و بفهمد. زینب به گونه ای مبهم از «مری» که او هم به استانبول رفته و صدا و کلام رز سرخ را شنیده و فهمیده حرف میزند.

رمان «رز گمشده» به شیوه ای شگفت انگیز به پایان می رسد و خواننده جست وجوگر را به عرصه های شهود و مکاشفه می کشاند.