فصل زندگی
62,000 توماننویسنده: مینا سلطانی
نشر: شقایق
توضیحات:با شنیدن کلمه ی عاشق، چشم های ناباورم را باز کردم و به او خیره شدم. با چشم های خیس از اشک به من نگاه می کرد. یعنی عشق من گریه می کرد؟! و من با دهان نیمه باز و چشم های خیس به آواری که هر لحظه بیشتر روی سرم فرو می ریخت و آرزوهایم را ویران و مرا مدفون می کرد، خیره شده بودم. اصلا از ابتدا ساختنی هم بود که حالا ویرانی باشد؟ یا همش سراب بود؟ آری زندگی رویایی ام سرابی بیش نبود. همین برای نابودی ام کافی بود…
مبتلا
62,000 توماننویسنده: مائده باوندپور
نشر: شقایق
توضیحات:درد بودند و درمان هم . اما دور از هم…مبتلای عشق بودند و عذاب عشق سهم شان بود.حرف زیاد داشتند ولی لبهایشان خاموش میدان را به عشق بازی نگاهشان داده بود. نگاههایشان گویای حرفهای زیادی بود. باز هم قطره اشکی بی اجازه از پلکهایش بیرون جست. نگاه او در پی آن قطره دوید.
-اینجا موندی که تنها بمونی و گریه کنی؟….
مرا به نام بخوان
68,000 توماننویسنده: فاطمه اشکمو،پگاه مرادی
نشر: شقایق
توضیحات:
آهی از اعماق وجود کشیدم و با اندوه آنجا را ترک کردم. هیجان زده در را بسته و به آن تکیه دادم. سرم را به سمت آسمان گرفتم. آسمان آبی در دل زمستان کمی دلگیر شده بود. این که مرا بی پسوند و پیشوند صدا زده بود اتفاق کمی نبود. باید چه فکری کنم؟ باز هم بی منظور بپندارم و رهایش کنم؟ باز هم بگویم او از حرف هایش قصد و منظوری ندارد؟
آخر مگر می شود…
ناگفتهها
تماس بگیریدنویسنده:بهاره حسنی
نشر: شقایق
توضیحات: با تکان هواپیما از خواب پریدم و کتاب از روی پاهایم سر خورد و
کف هواپیما افتاد. خم شدم تا آن را بردارم. ولی کسی که کنار من
نشسته بود سریعتر از من خم شد و کتاب را که تقریبا زیر پای خودش
افتاده بود، برداشت و به دستم داد. سرم را بلند کردم و با لبخند، از
چهرهی جوان و خنده رویش تشکر کردم. وقتی که سوار شده بودم
هنوز صندلی کناریام خالی بود. تقریبا اولین مسافری بودم که سوار
شده بود و خسته و خواب آلود، همان لحظات اول خوابم برده بود و
متوجه نشده بودم که چه زمانی صندلی کناریام پر شده است.
متشکرم!
کتاب را جلوی چشمانش گرفت و جلدش را نگاه کرد و با لبخند و به
فارسی غلیظ و با لهجهایی گفت:
بیتو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
پرواز با » خندهام را فرو خوردم و دستم را برای گرفتن کتاب
فریدون مشیری دراز کردم. کتاب را کف دستم گذاشت و « خورشید
دست دیگرش را به طرفم دراز کرد. کتاب را روی زانوانم گذاشتم و با
او دست دادم.
پشت ابرهای سیاه
58,000 توماننویسنده:دل آرا دشت بهشت
نشر: شقایق
توضیحات: با مرگ هدایت رمضانی و نابود شدن ثروتش ضربهی بدی به تنها فرزندش غزاله وارد میشه، آقای شیخی (دوست هدایت) به عنوان حامی وارد زندگی غزاله میشه و همه ی سعی اش رو می کنه که فکر این دختر رو از کینه ای که نسبت به رییس پدرش، یعنی کیانمهر عابدی داره دور کنه، تا حدی هم موفق میشه، با وادار کردن غزاله به ادامه تحصیل و حتی سر کار بردنش؛ اما با پیدا شدن دوبارهی کیانمهر تمام خاطرات بد غزاله زنده میشن.
سنگ، کاغذ، قیچی
260,000 توماننویسنده: رویا رستمی
نشر: شقایق
توضیحات: با دیدنش دستپاچه از صندلی پایین آمد اما روسریش گیر کرد به شکستگیه کوچک لبهی صندلی و قبل از اینکه به خودش بیاید روسریش کمی جابجا شد. میشود یک زن زیبا نباشد؟ مثلا موهایش گوجهای بالای سرش باشد به جای این گیس بلند. صورتش رنگ نگیرد به جای این دانه اناری شدن خوشرنگ گونههایش! آرام باشد و بیخیال به جای این دستپاچگی دوست داشتنی؟ پس چرا بعضی از زنها این همه خود به خود زیبا میشوند؟ جلالخالق، خدا هم شوخیش گرفته بود
روزهای التهاب
38,500 توماننویسنده: طاهره ناخدا زاده
نشر: شقایق
توضیحات: از مهر شناور در صدایش برای لحظهای احساس غوطهور شدن در ابرها را داشتم. رفتارش به دور از هرگونه ریا و تظاهر بود و محبت و نگرانیاش واقعی و از اعماق دل به نظر میرسید. عطر یاسی که در فضا موج میزد، به سمفونی آرامشی که از حضورش بر قلبم مینشست، میافزود. نگاه مخملی و پر از نوازشش مرا به گفتن ترغیب میکرد، گفتن حقیقای که تا به حال درمورد آن با هیچ کس حرف نزده بودم. با این اطمینان که او تنها کسی است که میتواند همرازی باشد
یاغی
210,000 توماننویسنده:زهرا قاسم زاده
نشر: شقایق
توضیحات:و من ! پر بودم از حسرت داشتن مردی که دلش با دیگری بود…! و آن مرد شاید از آن مردهایی نیست که بپسندی! از آن مردهایی نیست که اخلاقش زبانزد باشد! ناز بکشد…بخندد…بخنداند و با دوستت دارمها گفتنش هر روز شاخه گلی از رز سرخ تقدیم کند! او اما از آن دسته معدود مردهایی است که وقتی نمیبینیاش…انگار چیز بزرگی گم کردهای…چیزی به حجم تمام دوستتدارمهای گفته شده از دهان تمام مردان مورد پسند! چیزی قدر دوست داشتنهایت که با هیچکس…هیچ احدی دیگر تکرار نمیشود! درست عین مرد من. درست عین یاغی من!
سایههای فریب
تماس بگیریدنویسنده:سهیلا بامیان
نشر: شقایق
توضیحات: برای صدمین بار دست بر چهره کشید تا رد اشکهای بیامانش را که بیوقفه جاری بود پاک کند. کنترلی روی این قطرات غلتان نداشت. فقط فکر کردن به ترک این خانه و ندیدن او کافی بود تا اشکهایش را روان سازد. در بد مخمصهای اسیر شده بود. اگر در شرایط و با عنوانی دیگر با او آشنا شده بود جای امیدواری باقی میماند اما حالا راهی جز رفتن نداشت.