در حال نمایش یک نتیجه

نمایش 40 60 80

نقب زدن به امریکا

69,000 تومان

نویسنده: آن تایلر
مترجم: گلی امامی
نشر: چشمه
توضیحات: رمان «نقب زدن به آمریکا» به زندگی سام و زیبا، یک زن و شوهر ایرانی می پردازد که در امریکا زندگی می کنند و قرار است کودکی را به فرزندی قبول کنند. داستان، بیشتر حول محور مادر سام می گذرد که پس از ازدواج به امریکا آمده و در دنیایی متفاوت از فرهنگ خود زندگی کرده است. آن تایلر داستانش را حول محور زندگی زیبا و سام یزدانی و مادر سام –مریم- می سازد، در عین حال او به سبک زندگی مهاجران دیگری از آسیای شرق هم می پردازد و رمانی را می سازد که نیویورک تایمز آن را دری تازه به زندگی جامعه مهاجر در آمریکا نامیده است، این رمان سال 2006 به مدت سه هفته در فهرست پرفروش ترین های آمازون بود.

صرف نظر از اینکه نقب زدن به آمریکا در میان کتاب های آن تایلر کتابی ویژه محسوب می شود، خود آن تایلر نیز نویسنده ای خاص برای ما ایرانیان (در میان نویسندگان امریکایی) محسوب می شود. آن تایلر همسر تقی مدرسی نویسنده ایرانی است که که با انتشار رمان «یکلیا و تنهایی او» در میانه دهه 30 نامش در ایران سرزبان ها افتاد. «یکلیا و تنهایی» او نه تنها با تایید منتقدان همراه شد بلکه به عنوان بهترین اثر سال جایزه ای نیز بدان داده شد. تقی مدرسی چندی بعد برای تحصیل پزشکی به آمریکا رفت. با آن تایلر ازدواج کرد و در آمریکا ماندگار شد. تقی مدرسی که آثار دیگری نیز به فارسی و انگلیسی نوشته است، چند سال پیش در گذشت.

آن تایلر در سال 1941 در مینیاپولیس به دنیا آمد و در رالی، کارولینای شمالی، بزرگ شده است. در 19 سالگی از دانشگاه دوک(یکی از معتبرترین دانشگاه های امریکا) کارشناسی اش را دریافت کرد و به دانشگاه کلمبیا رفت تا کارشناسی ارشدنش را در رشته مطالعات روسی ادامه دهد.

این کتاب هفدهمین رمان آن تایلر است؛ یازدهمین رمان او، «درس های تنفس» در سال 1988 برنده جایزه پولیتزر شد. آن تایلر عضو آکادمی هنر و ادبیات امریکا و ساکن بالتیمور است.

در بخشی از رمان «نقب زدن به امریکا» می خوانیم: «ساعت هشت شب فرودگاه بالتیمور تقریباً خالی بود. در راهرو عریض خاکستری رنگ پرنده پر نمی زد، غرفه های مطبوعات تاریک، و کافه ها بسته بودند. اکثر دروازه های ورودی هم مسافران آخرین پروازها را تحویل داده بودند. صفحات اطلاعات پرواز خاموش بود و ردیف صندلی های پلاستیکی سالن انتظار خالی و وهم انگیز بود.

با این حال می توانستی زمزمه خفیفی را از دور بشنوی؛ زمزمه ای حاکی از انتظار در انتظار دروازه ورودی «دی». می توانستی کودک هیجان زده ای را در میان راهرو ببینی که از شدت چرخ زدن نزدیک به سرگیجه بود، و بعد بزرگسالی که آمد جلو، و او را بغل گرفت و برد به سالن وروردی دروازه، در حالی که کودک نخودی می خندید و به خود می پیچید. بعد زنی را با لباس زرد و بغلی گل سرخ ساقه بلند می بینی، که به تأخیر رسیده، و دوان دوان به طرف منتظران می دود.»