اندازه یک موش

تماس بگیرید

نویسنده: سعید پور بابک
نشر: مرکز
توضیحات: دیروز بهزاد را توی کوچه دیدم. خیلی وقت بود که ندیده بودمش. نمی‌دانم این چند وقت کجا بوده.می‌دانم می‌خواسته برود خارج. چند سال است که می‌خواهد برود ولی تا حالا نتوانسته. من را شناخت. سلام کردیم و دست دادیم. پرسید کلاس چندمم و از این حرف‌ها. بعد خداحافظی کرد و رفت. چند قدم که رفت برگشت و گفت: «اون طرف کسی رو نداری؟» منظورش را فهمیدم. گفتم: «نه». گفت : «بالاخره یه جوری برو. اینجا نمون». گفتم: «باشه». رفت. یک عالمه از موهای دور و بر گوش و دو طرف سرش سفید شده بود.