شب‌های مهتابی

تماس بگیرید

نویسنده: سحر جعفری
نشر: شقایق
توضیحات: بی‌اراده و ناخواسته تمام اتفاقات آن شب همانند فیلم سینمایی از جلوی چشمانم می‌گذشت و چهره غمزده و ناراحت سیامک جلوی، نظرم بود. درست به خاطر دارم چطور غرورش شکسته شد و با لحنی التماس‌آمیز با من صحبت می‌کرد. هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم بتوانم او را ناراحت کنم و از خود برنجانم اما من این کار را کردم و مطمئنا هیچ‌وقت خودم را به خاطر چنین کاری و هم‌چنین آن دروغ بزرگ، نمی‌بخشم. بغض راه گلویم را بسته بود، ولی دیگر نمی‌توانستم اشک بریزم و عقده سنگین دلم را خالی کنم. چشمه اشکم خشک شده بود و به صوت غذه‌ای بزرگ در گلویم سنگینی می‌کرد و هردقیقه که می‌گذشت بیش‌تر احساس تهوع می‌کردم… .