چشم‌های بارانی

تماس بگیرید

نویسنده:فهیمه سلیمانی
نشر: شقایق
توضیحات: پونه بلند شد و به پشت پنجره رفت. آفتاب کاملا از آسمان رخت بر بسته بود و آسمان مملو از ابرهای تیره شده بود و با این‌که وسط روز بود به عصر بیش‌تر شبیه بود. نم‌نم باران شروع به بارش کرده بود و موج‌های سهمگین دریا با شدت خود را به ساحل می‌کوبیدند. زمان هنوز روی تکه سنگ بزرگی که کمی جلوتر از ساحل در میان آب‌های دریا قرار داشت نسشته بود و موهای بندش در زیر نم‌نم باران خیس و مرطوب شده بود. پونه هرچه تلاش کرد و طاقت مقاومت نداشت هزاران چهره در ذهنش به وجود آمده بود…