در حال نمایش 4 نتیجه

نمایش 40 60 80

کنار غیب ایستاده‌ ام

54,000 تومان

اطلاعات کتاب

نویسنده: جواد مجابی

انتشارات: گویا

سال انتشار: 1400

کد شابک: 9786227094114

درباره کتاب

اگر بخواهید موقعیت خود را به عنوان یک نویسنده توصیف کنید… جواد مجابی: در یک عبارت خواهم گفت: من کنار غیب ایستاده‌ام.
غیب؟
این غیب تعابیر و ظرفیت‌های گوناگون و گاه متضادی دارد، زمانی خلا است و عدم، گاهی اشاره به فضائی متافیزیک دارد، وقتی به معنای جهان ناشناخته‌است و البته در اغلب موارد، آن هستی نادیدنی است که در برابر و به ازا معرفت معلوم بشری، شناخته می‌شود.

خاطرات نسل آخر

تماس بگیرید

اطلاعات کتاب

نویسنده:جواد مجابی

انتشارات: ثالث

سال انتشار:1399

کد شابک:9786004055925

درباره کتاب

روزگارم بد نیست. با شادی و اندوهی خجسته، صبورانه روزگار می‌گذارم و ماندن با مردم ایران و کوشیدن در فرهنگ این کشور را بر هر چیز ترجیح می‌دهم.
و اما مطالب این کتاب در دو بخش تنظیم شده است:‌ بخش اول شامل دیدارها و آشنایی‌هایم با آدم‌های مشهور و گاهی هم نامشهور است. یک دو دیدار در موقعیتی، با شخصیتی معتبر داشته‌ام که آن برخورد، تأثیری مهم در زندگی من داشته است و یادکرد آن می‌تواند برای خواننده جالب یا متضمن فایده‌ای تاریخی و اجتماعی باشد. جدا از دیدارهای اتفاقی،‌ آشنایی‌های فراوان دیگری هم بوده که بیش‌تر به مقتضای حرفهٔ ادبی و جریده‌نگاری صورت پذیرفته است.
در بخش دوم بیش‌تر به وصف دوستی‌هایم با هنرمندان و ادیبان معاصر پرداخته‌ام و خاطره‌هایی از آن‌ها روایت کرده‌ام که نقل آن‌ها هم برای خودم لذت دارد،‌ هم می‌تواند سندی باشد سودمند یا روشنی‌انداز بر عرصهٔ ادبیات و هنر معاصر.
خاطرات نسل آخر روایتی است دست اول و مستند از جریان فرهنگی و اجتماعی نیم‌قرن اخیر. کوشیده‌ام تا با صراحت و صداقت تصویری واقعی از روزگارمان در این کشور به دست دهم.

نیشخند ایرانی

تماس بگیرید

نویسنده: جواد مجابی
نشر: روزنه
توضیحات: تاب نیشخند ایرانی گزیده‌ای است از چند کتاب (یادداشت‌های آدم پر مدعا / آقای ذوزنقه / یادداشت‌های بدون تاریخ / شب‌نگاره‌ها / مقدمه و مؤخره‌ها / طرح‌های هجایی) آقای جواد مجابی، شاعر، نویسنده، طنزپرداز، منتقد ادبی و نقاش معروف که سال پیش ـ سال ۹۵ ـ توسط نشر روزنه تجدید چاپ شده است. کتابی که بسیاری طنز ِ بعضا گزنده را در خود جای داده و رسالت طنز پرداز که گسترش نگاهی نو و اصلاح جامعه و رو به تعالی بردن آن است را، به انجام رسانده.

نوشته‌‌های آقای مجابی، مرا به یاد آثار مارک توان می‌اندازند و ایشان چنین معتقدند که: «طنز از شک آگاهانه هنرمند به موقیعیت‌های کاذب مسلط بر روابط موجود نشأت گرفته است. انسان خواستار آزادی از قید و بند است. طنز این آزادی را میسر می‌سازد.»

پس از یادداشت نویسنده، در بخش «موقعیت‌های طنزآمیز» این کتاب چنین می‌خوانیم:

«بازی مشهوری است، جمعی از نوجوانان چشک‌بند سیاه به صورت، گرداگرد تالار حلقه زده، منتظر شنیدن صدای نوجوانی از مرکز دایره مانده‌اند که صدا بزند: بیا! و بازی آغاز شود. در این بازی همه چشم‌بند دارند، هم شکار و هم شکارگران جرگه، صدای شکار، راهنمای شکارگران در پی هدفی گریزان است. هر کس می‌کوشد جهت صدا، سمت راه و سوی گریز او را تشخیص بدهد. با گرفتن او یک دور بازی تمام می‌شود.

در این بازی از آعاز، چشم‌بند از چشم یکی فروافتاده است. او بازی را می‌نگرد. بی آن که در بازی دخالت کند. زمین خوردن‌ها، به در و دیوار زدن‌ها، اشتباه گرفتن و فریب دادن دیگران را می‌بیند. تمامی ارتباطات مضحکی را که به صورت جدی با هیجان کامل ادامه دارد.

بازی مشهوری است زندگی؛ و در این عرصه چشم‌بند از رخساره‌ی تک و توکی از بازیگران فروافتاده است. آنان که از دیدن این همه ناهنجاری و توهم و نادانی، در این خیمه‌شب‌بازی پایان‌ناپذیر، واکنش‌های متفاوتی دارند: چاره‌جویی، خشم، شفقت، سخره و گاه بهره‌کشی.

انواع آدم‌های بی‌چشم‌بند را می‌توان بین انقلابی‌ها، متفکران، رندان و گاه ارباب اقتدار یافت…»

مومیایی

تماس بگیرید

نویسنده: جواد مجابی
نشر: نگاه
توضیحات: « اسم من بردیا است.که شما مرده اش می پنداشتید ! » مومیایی ، فریاد زنان حضورش را اعلام کرد ، با این ادراک شوم ، که از نظر همگان غایب شده است و در تابوت به گور خود می رود . حضور او در تابوت بود یا در وسوسه ی « جانشین » یا در ذهن آنانی که پی موکب عزا بودند ؟ حافظه ای زنده ، برای هستی خود می طلبید . فریاد زد « من اینجا هستم ، ببینید ! » موکب می گذشت و مردمان از پی او می گذشتند ؛ کسی را پروای آن فریاد خاموش ، آن حضور غایب ، آن وجود از هزاره ها بر گذشته و اینک بر باد شده ، نبود …فکر می کنم ، یکی از این نظامی های بی حوصله ی قدرت طلب بوده که با چند نفر مسلسل بدست رفته بالای سر رئیس ، مردک گفته ، تو به اعتبار سر نیزه ی من حکومت می کنی ، حالا چرا خودم حکومت نکنم . » جوان کوتاه قامتی که تا اکنون ساکت بود ، دستهایش را از جیب درآورد ، در هوا تکان داد و گفت « همه ی شان سر و ته یک کرباسند . برای ما چه فرقی می کند ؟ هر کس می آید ، می خواهد دنیا ، جامعه ، مردم را به قالب افکار و سلیقه خود بریزد . این می رود ، یکی دیگر می آید ، همه هم خود را برترین و بهترین می خوانند . این مردم اند که در مسلخ استبداد های گوناگون قربانی می شوند ، قربانی سلیقه های جور واجور خودکامگان …