در حال نمایش یک نتیجه

نمایش 40 60 80

روایت بازگشت

37,000 تومان

اطلاعات کتاب

نویسنده: هشام مطر

مترجم: مژده دقیقی

انتشارات: نیلوفر

سال انتشار:1398

کد شابک:9789644487859

درباره کتاب

هشام مطر نویسنده اهل لیبی است كه در سال ١٩٧٠ در نیویورك سیتی متولد شد. پدر او در آنجا در سازمان ملل كار می كرد و البته در همان دوران كودكی، هشام مطر به همراه خانواده اش به لیبی برگشت. اما به دلیل وضعیت سیاسی حاكم بر لیبی در دوران حكومت قذافی، خانواده هشام مطر مجبور به ترك كشور شدند و او نیز به همراه خانواده اش مدتی در قاهره زندگی كرد و سپس به لندن رفت. هشام مطر در لندن بود كه پدرش كه از مخالفان سیاسی به شمار می رفت در قاهره ربوده شد و بعد هم معلوم نشد چه بر سر او آمده است. مطر در سال دوهزار رمان «در كشور مردان» را نوشت كه اگرچه اولین رمان او به شمار می رفت اما با استقبال زیادی روبه رو شد.

«روایت بازگشت» رمانی است كه در سال ٢٠١٦ نوشته شد و به بازگشت هشام مطر به وطنش مربوط است، بازگشتی به امید یافتن نشانه ای از پدر مفقودالاثرش. «پدران،پسران و سرزمینی که آنها را از هم جدا می‌کرد»، عنوان فرعی «روایت بازگشت» است. این رمان روایتی است درباره سیاست، تاریخ و همچنین هنر كه در آن به سرگذشت ملتی پرداخته شده كه تغییرات و بحران های زیادی را پشت سر گذاشته اند و همواره با خشونت ناشی از اعمال قدرت مواجه بوده اند. در پشت جلد كتاب، بخشی از معرفی نیویورك تایمز از این كتاب آمده كه در آن می خوانیم: «كتاب  روایت بازگشت، از سویی یك داستان معمایی مهیج است درباره نویسنده ای كه می خواهد از سرنوشت پدرش كه سال هاست اسیر چنگال حكومت ظالمانه و دیكتاتوری معمر قذافی ست، سر دربیاورد. از سوی دیگر، تلاش پسری است برای روبه رو شدن با روح پدری كه با غیابش، در نیم بیشتر عمر خود او حضور داشته است.» هشام مطر از جمله نویسندگان عرب است كه امروز شهرتی جهانی دارد و رمان «روایت بازگشت» او در سال ٢٠١٧ برنده جایزه پولیتزر شد. در بخشی از این رمان می خوانیم: «در این روزهایی كه در بنغازی سپری می شوند، اغلب اوقات یك دل بستگی عجیب نسبت به آجدابیا در خودم احساس می كنم. هرگز وقتی كودك بودم چنین احساسی نداشتم. این احساس در طول سال ها در من رشد كرده بود و حالا دیگر اشتیاقم نسبت به طرابلس – جایی كه در آن زندگی و كودكی ام را سپری كرده بودم- و همچنین بنغازی – جایی كه با برادرم تابستان ها را در آنجا همراه با بچه های فامیل سپری می كردیم- كم شده بود و دل تنگ آجدابیا بودم؛ همان شهر ساده و بی آلایشی كه وقتی بچه بودم هرگز آن را دوست نداشتم.»