تو خواهی کشت
225,000 تومان
گردآوری و ترجمه: امیر خانلو
نشر: نیلوفر
توضیحات:در اوایل قرن نوزدهم، مردی که به جرم قتل در فرانسه دادگاهی می شد، خطاب به حاضران گفت، لحظاتی در زندگی هست که چاره ای نداری جز اینکه یا خود را بکشی یا دیگری را!
از او پرسیدند، چرا خودت را نکشتی؟ پاسخ داد: از خود پرسیدم آیا قربانیِ خود هستم یا قربانی جامعه؟ قربانی خود نبودم!
آن گونه که پیدا بود او می خواست با این روش اعتراض خود را به جامعه اعلام کند و برای این کار به شیوه ای آنارشیستی در برابر جامعه قد علم کرده بود.
داستایفسکی این حکایت را در روزنامه خوانده و سال ها فکر او را مشغول کرده بود. او که زمانی به دلیل فعالیت های سیاسی ضد تزار به زندان افتاده بود، در این خیال بود که رمانی بر اساس این ماجرا بنویسد. به خصوص اینکه خلق وخوی چنین قهرمانی، با گرایشات آنارشیستی زمانه، برای واکنش اعتراضی به حکومت تزار، هم خوانی داشت. داستان او درباره مردی بود که می خواست داد خویش را از جامعه ای که قربانی اش کرده بود بستاند. بنابراین دست به قتل پیرزنی رباخوار زد. اما چرا پیرزنی رباخوار؟ لابد برای اینکه در آن لحظه او نماد فشاری بود که جامعه بر او وارد می ساخت. موجودی بی ارزش که از دید شخصیت اصلی رمان نبودنش لطفی به اجتماع بود.
آثار داستایفسکی اگرچه از بار روان شناختی عمیقی برخوردارند و او بر روح و ذهن آدم های داستانش بسیار متمرکز می شد اما این ها بدان معنا نبود که از مسائل اجتماعی و سیاسی پیرامونش غافل باشد. همین توجه باعث می شد که او به نوعی خود را قربانی اجتماع فرض کند؛ احساسی که راسکولنیکف نیز دچار آن شد و به همین دلیل نیز برای نشان دادن اعتراض خود دست به عصیان زد و پیرزن رباخوار را کشت.
داستایفسکی این داستان را نوشت اما حاصل کار او را راضی نکرد. می خواست مطمئن شود شیوه ای که انتخاب کرده ظرفیت ظهور و بروز همه آنچه را که می خواست در رمانش بیان کند داشته یا نه. از دیگر سو نمی شد نادیده گرفت که او از نویسندگانی بود به کم قانع نمی شد، بالا و بلند می پرید.
داستایفسکی در نظر داشت ماجرای مردی را بنویسد که تصورات خود از عدالت را به اجرا درمی آورد؛ دانشجویی به نام راسکولنیکف که پیرزنی رباخوار را می کشت، چرا که می پنداشت زندگی او هیچ ارزشی ندارد؛ به عبارت دیگر نبودنش به مراتب برای جامعه بهتر بود. او هنگام نوشتن این رمان، مدام آن را به اشکال مختلف بازنویسی می کرد و برای رسیدن به نسخه ایده آل خود از جنایات و مکافات، شیوه های متفاوت روایت و ساختارهای گوناگون را می آزمود. شیوه هایی که برخی از آن ها را هنگام نوشتن دیگر آثارش مورد استفاده قرار داده بود؛ از شکل خاطرات روزانه گرفته تا روایت اعتراف گونه و… . تا اینکه سرانجام آنچه می خواست، به بار نشست.
در سال ۱۸۶۸ در نامه ای به یکی از دوستانش نوشت: «از اینکه داستانم به راستی عالی نباشد بیزارم، داستان متوسط به چه کار می آید.» نویسندگان دیگری نیز بوده اند که از این قسم وسواس ها در سطح و شکل دیگر داشته اند. نمونه اش ارنست همینگوی که وسواس زیادی روی نثر و ساختمان جملات آثارش داشت و آن قدر روی آن ها کار می کرد که شکلی صیقل و محکم پیدا کنند. این وسواس ها ناشی از حس کمال گرایانه چنین نویسندگانی بود، البته از عهده این بلندپروازی ها هم برمی آمدند!
جنایات و مکافات یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی قرن نوزدهم و از محبوب ترین رمان های داستایفسکی ست. اثری که به دلیل درون مایه خاص اش دستمایه ساخت فیلم ها و سریال های گوناگونی شده است و ازاین جهت برای مخاطبان عام نیز نام آشنا است.
بیش از صد و پنجاه سال از نگارش و انتشار جنایت و مکافات می گذرد. در طول این سال ها به این رمان بسیار پرداخته اند و به مناسبت های مختلف و به شیوه های گوناگون مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. آثار گوناگونی آن را به لحاظ تماتیک و یا ساختاری تحلیل و یا حتی جهان بینی داستایفسکی را بررسی کرده اند.رمانی که آنقدر پرمایه هست که هنوز بتوان درباره اش حرف هایی تازه زد.
«تو نخواهی کشت (مقالاتی درباره رمان جنایت و مکافات)» که به همت مهدی امیرخانلو گردآوری و ترجمه شده است، دومین کتاب از سری «مناظر انتقادی» است که کتاب اول آن با عنوان «مونالیزای ادبیات (مقالاتی درباره ی هملت)» منتشر و با استقبال نسبتاً خوبی روبرو شد.
مقالات گردآمده این کتاب نه از سر اتفاق، بلکه به شکلی فکرشده کنار هم قرار گرفته اند. این مقالات آثاری هستند که از جنبه های مختلف جنایت و مکافات را موردتوجه قرار داده و می کوشند وجوه کمتر دیده شده این رمان را رمزگشایی کرده و پیش روی خواننده قرار دهند.
به عنوان آغازگر کتاب، امیرخانلو مطلبی جامع به عنوان مقدمه درباره جنایت و مکافات و داستایفسکی نوشته است. کتاب از نه فصل تشکیل شده است. از داستان بلند به رمان (جوزف فرانک)، داستایفسکی در جنایت و مکافات (فلیپ راف)، داستایفسکی شاعر کلان شهر کاپیتالیستی مدرن )جورج لوکاچ)، خصوصیات ژانر و عناصر تشکیل دهنده طرح در آثار داستایوفسکی )الا میرسون)، فاصله انداختن: غیریت و پیش گویی در تراژدی آتنی و جنایت و مکافات داستایفسکی (نائومی رود)، رستاخیز از لختی در جنایت و مکافات (میزا نپ)، مکالمه خطرناک آزادی: قرائت داستایفسکی در کنار کیرکگور (جورج تیپسن) و درباره تخیل مالیخولیایی (ژولیا کریستوآ.)
پایان بخش کتاب سال شمار زندگی داستایفسکی و نیز بخشی مشتمل بر نوشته هایی کوتاه برای معرفی نویسندگان مقالات است. سال شمار داستایفسکی از آن جهت موردنیاز است که در طول کتاب لابه لای مقالات ارجاعات گوناگونی به زندگی او شده است. کمی آگاهی از کم و کیف زندگی داستایفسکی می تواند به درک فضای شکل گیری این تغییر و تحول در کارنامه ادبی او کمک کند.
در نگاهی کلی مقالات این کتاب، چشم اندازی وسیع پیش روی خواننده می گذارند. گستره ای که مخاطب با ورود به آن می تواند با بازاندیشی در این اثر به دریافت های تازه ای درباره آن برسد.
کافکا عقیده داشت اگر یک کتاب همچون تلنگری بیدارمان نسازد، برای چه آن را می خوانیم؟ کتاب باید تیشه ای باشد برای شکستن دریای یخ زده درون ما (نقل به مضمون). جنایات و مکافات نوشته داستایوفسکی از این سنخ کتاب هاست؛ اثری عمیق بر جان خواننده می گذارد، به خواب نمی برد، بلکه چون شیپور بیدار می سازد.