مردان قلعه یوسف
تماس بگیرید
نویسنده:نویسنده: ابوالقاسم پزشکی
نشر:البرز
توضیحات:
آسمان در تابش خورشید رنگ آبی خود را به قرمز بدل می ساخت و در زمین، تا چشم کار می کرد، شن بود و بازتاب نور و حرارت خورشید و جدال زمین آفتاب. گرمای خورشید هرچه را در زمین یافت می شد می سوزاند و گیاه یارای سربلند کردن از درون شنهای سوزان را نداشت. دانه ها در نطفه بی حاصل مانده بودند، چون تابش آفتاب همه را عقیم کرده بود وشاید برهوت می ساخت دست دراز کند و به خورشید نزدیک شود و انتقام بی حاصل ماندن خود را از بگیرد. یوسف مغرورانه بادی در غبغب انداخت و برخاست و بیرون رفت و به آسمان نگاه کرد…
کاروانی در راه سفر، در برهوتی اسیر گشته و راه خروج بر آن بسته شد. وقتی مبارزه برای جستوجوی راههای خروج از این اسارت اجباری به شکست منتهی شد، مردم پذیرفتند که باید ماندگار شوند و برای خود مقررات و سرپرست انتخاب کنند. علی قلی بعد از مرگ پدرش توانست، شصت سال حاکم باشد و جان و مال و ناموس همه را در اختیار بگیرد. او از همسر آخرش فرزندی به نام یوسف داشت که او را بیشتر از فرزندان دیگر علاقمند بود.
اما از همسر یوسف «شهربانو» و فرزندان او احساس ناامنی و نگرانی میکرد. زیرا شایعه شده بود شهربانو، بیمهابا از شهر حرف میزند و چون مردم آنجا و همچنین علیقلی این افکار را بلند پروازانه و کفرآمیز میدانستند شهربانو و فرزندانش را منزوی کرده بودند. در طی حوادثی یوسف نیز خواستار رفتن به شهر میشود و علیقلی که خود سرسختانه از رفتن مردم به شهر جلوگیری میکند از در مخالفت با او برمیآید،اما این تصمیم و اصرار یوسف و خانوادهاش برای رفتن به شهر، آغازگر تحولی عظیم در این برهوت میشود که در این کتاب به تصویر کشیده شده است.
توضیحات:
آسمان در تابش خورشید رنگ آبی خود را به قرمز بدل می ساخت و در زمین، تا چشم کار می کرد، شن بود و بازتاب نور و حرارت خورشید و جدال زمین آفتاب. گرمای خورشید هرچه را در زمین یافت می شد می سوزاند و گیاه یارای سربلند کردن از درون شنهای سوزان را نداشت. دانه ها در نطفه بی حاصل مانده بودند، چون تابش آفتاب همه را عقیم کرده بود وشاید برهوت می ساخت دست دراز کند و به خورشید نزدیک شود و انتقام بی حاصل ماندن خود را از بگیرد. یوسف مغرورانه بادی در غبغب انداخت و برخاست و بیرون رفت و به آسمان نگاه کرد…
کاروانی در راه سفر، در برهوتی اسیر گشته و راه خروج بر آن بسته شد. وقتی مبارزه برای جستوجوی راههای خروج از این اسارت اجباری به شکست منتهی شد، مردم پذیرفتند که باید ماندگار شوند و برای خود مقررات و سرپرست انتخاب کنند. علی قلی بعد از مرگ پدرش توانست، شصت سال حاکم باشد و جان و مال و ناموس همه را در اختیار بگیرد. او از همسر آخرش فرزندی به نام یوسف داشت که او را بیشتر از فرزندان دیگر علاقمند بود.
اما از همسر یوسف «شهربانو» و فرزندان او احساس ناامنی و نگرانی میکرد. زیرا شایعه شده بود شهربانو، بیمهابا از شهر حرف میزند و چون مردم آنجا و همچنین علیقلی این افکار را بلند پروازانه و کفرآمیز میدانستند شهربانو و فرزندانش را منزوی کرده بودند. در طی حوادثی یوسف نیز خواستار رفتن به شهر میشود و علیقلی که خود سرسختانه از رفتن مردم به شهر جلوگیری میکند از در مخالفت با او برمیآید،اما این تصمیم و اصرار یوسف و خانوادهاش برای رفتن به شهر، آغازگر تحولی عظیم در این برهوت میشود که در این کتاب به تصویر کشیده شده است.