تبصره ی ۲۲
تماس بگیرید
نویسنده: جوزف هلر
مترجم: احسان نوروزی
نشر: چشمه
توضیحات:داستان های جوزف هلر نیز مانند هاکس با واکنش به جنگ جهانی دوم آغاز شد، و تبصره 22 او یکی از قدرتمندترین رمان های اوایل دهه ی 1960 بود که توجه های بسیاری را جلب کرد. هلر نوشتن این رمان را در سال 1953 آغاز کرد، اما کتاب در سال 1961 منتشر شد و تصویری که از یک گروه از خلبانان آمریکایی در ایتالیای فاسد و تاریک زمان جنگ ارائه کرد که مأموریت های بمباران بی شماری را بدون دلیلی روشن انجام می دادند، روحیه ی انتقادی مردم را در زمان کندی برانگیخت. پوچ گرایی طعنه آمیز در داستان آمریکایی تازگی نداشت ـ در آثار ملویل، آثار متأخرتر تواین و ناتاناییل وست دیده می شود ـ اما صدای هلر واکنشی مستقیم به جهانی تحت سیطره ی نهادها و دستگاه های نظامی در نتیجه ی جنگ سرد در آمریکا بود. جنگ مدرن صورتی از سرمایه داری سازمانی است و طبق قاعده ی «تبصره 22» اداره می شود؛ انحراف اساسی هر نوع منطق برای حفظ یک نظام. طبق قاعده ی تبصره 22 نیروی هوایی آمریکا، اگر کسی می خواهد از رزم معاف شود، باید ابتدا عدم سلامت روانی اش احراز شود؛ اما چون کسی که می خواهد از رزم معاف شود، عاقل است، نمی تواند معاف شود. این دنیا جایی است که سلامت عقل برابر دیوانگی و دیوانگی معادل عقلانیت است، انسان ها مکانیکی هستند و ماشین ها انسان، و این ترکیب بی معنی مایه ی طنز سیاه و ساختار این کتاب را فراهم می کند. در دنیایی که انسان در بند سازمان ماشین جنگ است و یک نظام فناورانه ی فاسد بدون ایدئولوژی خاص در برابر نظام دیگری از همین دست می جنگد، تنها واکنش می تواند درد، آنارشی طعنه آمیز و طنزی پوچ گرا باشد. دلیلی منطقی وجود ندارد؛ جنگ تنها برای فناوری و نظام ها است، نه برای اخلاق یا فرهنگ. دشمنان نیروهایی مرگ آفرین هستند که شاید بتوان از دست شان گریخت، شاید هم نه؛ مرگ بدون هدف همه جا سایه انداخته است؛ نیروهای ارتش هیولاهایی هستند که برای اجرای چشم و گوش بسته ی فرمان ها برنامه ریزی شده اند. هوش آدمی به کلی فراموش شده یا کنار گذاشته شده است، زیرا «انسان بی روح، زباله است». بقا، هنری است که قهرمان کتاب، سروان یوساریان، در پی آن است. او با خود فکر می کند: «الآن پنجاه یا شصت کشور در این جنگ هستند، مطمئناً همه ی این کشورها ارزش ندارند آدم جانش را فدا کند.»
مانند بسیاری از رمان های دهه ی 1960، کتاب تبصره 22 کتابی درباره ی تغییر سرشت سازمان یافته ی انسان ها توسط جامعه، دستگاه نظامی، سرمایه داری و مرگ است و لحن قصه گویی آن نیز باید از سرشت اولیه ی خود جدا و دور شود، زیرا کمدی سیاه این کتاب جهانی خلق می کند کهدر آن چیزها و انسان ها از شخصیت خود تهی شده اند، عناصر سورئال بر عناصر واقعی غلبه می کنند و آدمی چیزی بیش از کارکرد نقش پوچ خود نیست. اما کمدی نیز در این میان اسباب رهایی را فراهم می کند، زیرا برخورد با پوچی همراه با نوعی قبول درد است که در طنزهای یهودیان نیز دیده می شود و هلر تأثیر بسیاری از آن پذیرفته است. این رمان فهرست بی نظیری از شخصیت های کمدی دارد: میلو میندِربندِر، کلاهبردار و کارآفرینی که نیازهای هر دو طرف جنگ را تأمین می کند و به آن ها سلاح می فروشد؛ میجر میجر[1]، که فقط زمانی که در دفتر کارش حضور ندارد، به افراد وقت ملاقات می دهد، و به درجه ی سرگردی[2] ارتقا می یابد؛ سروان شایسکف، که آرزوی سازماندهی یک رژه ی بی نقص را دارد و برای این کار، پروتزهایی را به بدن افرادش وصل می کند؛ و مسئول دفتر پست، سرباز سابق، وینترگرین که گرداننده ی واقعی جنگ است. در این دنیا، دیوانگی مسری است و درد و تراژدی همه گیر شده است. وقتی یوساریان به رم، شهر ابدی، می آید، تنها دردهای بی پایان و آشفتگی آن را ابدی می بیند، زیرا جهان نیز مانند تبصره 22، با رنج هایی بی دلیل آفریده شده است. به این ترتیب، بقا نیازمند همین میزان پوچی و دستکاری شخصی و مجدد زبان دستکاری شده است. یوساریان تصمیم می گیرد یا برای همیشه زنده بماند، یا جانش را در این راه بدهد. افرادی هستند که قصد کشتن او را دارند، او از این وضع گله مند است و قدرت اثبات آن را نیز دارد، زیرا «هر بار که با هواپیما پرواز می کرد تا بر روی افرادی که نمی شناسد، بمب بریزد، این غریبه ها به طرف او شلیک می کردند». بدگمانی های مستدل در نهایت او را وادار می کنند برای بقا تصمیم به ترک ارتش بگیرد، اما این کار نیز یک احتمال پوچ است.