جن: حفرهای قرمز میان سنگفرشهای از هم جدا شده
تماس بگیرید
نویسنده:پرویز شهدی
نشر: نسل آفتاب
توضیحات: این داستان، چند راوی دارد و براساس آن یک موضوع از دیدگاههای مختلف روایت میشود .در داستان، ابتدا جوانی به دنبال درج آگهی، به مکانی میرود و در آن جا با دختری ملاقات میکند .اما این دختر در واقع یک مانکن گچی است که ظاهرا با زندگی ماشینی دست به مبارزه زده است .در یک ملاقات، دختر به پسر توصیه میکند که در هیچ جایی شناخته نشود و از او میخواهد به جلسهای برود .بدین ترتیب که با عینک دودی و با هدایت پسربچهای وارد آن مکان شود .پس از این کار و حضور در جلسه، جوان، لحظهای عینک خود را جا به جا میکند و در آن جا افراد دیگری میبیند که مانند او عینک بر چشم زدهاند و تنها صدای دختر از بلندگو پخش میشود .در جای دیگر داستان، این پسر جوان، آموزگاری است که زبان تدریس میکند .او بسیار شکاک است .یک روز در پی غیبت آموزگار جوان، پلیس به منزل او مراجعه میکند و با شکل تایپ شده همین داستانی که بازگو شد، روبهرو میشود و در آن جا همچنین با جسد دختری نیز مواجه میگردد .