اطلاعات کتاب
درباره کتاب
با چشمهای زرد
پاییز در ایوان خانه نشسته بود
و من پرندگانی پیر فکر میکردم
که دیگر هیچ کوچی
از مرگ دورشان نخواهد کرد
به اینکه
تنها چند پلهایم
در فاصلهی دو پاگرد
و نبض دستهایم
تیک تاک بمبیست
که زمان انفجارش را پنهان کردهاند