افسانه کوهستان
تماس بگیرید
اطلاعات کتاب
نویسنده:یاشار کمال
مترجم: سروناز بیگدلی خمسه
انتشارات:: کتاب وستا
سال انتشار:1388
کد شابک:9786009104406
درباره کتاب
کتاب افسانه کوهستان نوشتهی سید آریا یادگاری، داستانی تخیلی دربارهی هشت الهه و کشمکشهای میان آنهاست. این داستان، ابتدای آفرینش را با زبانی شیرین و حوادث دوران گذشته را به شکل افسانهای جذاب تعریف میکند.
افسانه کوهستان (The Legend Of Mountain)، ابتدای خلقت را با سکوت، تاریکی و نیستی توصیف کرده است؛ نه باد، خاک، آب و نه آتش. در میان پوچی با گذر نوری همچون نقره در میان تاریکی، نیستی بر هم شکسته است. قدرتی در مقابل نیستی، به هستی رسید و سکوت به بزمی دلنواز تبدیل شده است.
این داستان با آفرینش هشت الهه آغاز میشود، که سه الهه از نور بودند، مردمان کوهستان آنها را رستم، فرهاد و ردا مینامیدند و چهار الهه دیگر که قدرت آب، آتش، خاک و باد را داشتند؛ و الهه دیگر که صاحب علم بود، در کوهستان آن را آندرید مینامیدند، او از قدرت خود ناراضی بود و با خشم و قهر با یکتا صحبت کرد. او به اعماق تاریکی تبعید، و به الهۀ خشم و قهر تبدیل شد. یکتا جهان را آفرید و به هفت الهۀ خود قدرت داد تا مکانی از این جهان بسازند.
آنها تصمیم گرفتند که کوهستان را بسازند، آن را ساختند و از آن حفاظت کردند زیرا تنها دشمن آنها (آندرید) به سرزمینی که همتایان او ساخته بودند نفرت میورزید. او خادمی برای خود خلق کرد و او را به زمین فرستاد نام او آستیاک بود اگر آستیاک میتوانست کوهستان را فتح کند قدرت هفت الهه را به اربابش تقدیم میکرد و او را از دنیای تاریکی بیرون میآورد. پس جنگ بین آنها آغاز شد.
در بخشی از کتاب افسانه کوهستان میخوانیم:
سواره نظام دلیرانه میجنگیدند. آریانا چو تک تازی در میدان نابود میکرد. جنگ داشت به خوبی پیش میرفت که دستۀ دوم سپاه اهریمن با صدای شیپور که صدای نکرهای داشت، وارد شد. اژدها کار را کند پیش میبرد. آریانا که سپاه دوم را دید شیپور زد و گفت: به خط شوید به خط شوید. به سپاه نظم داد اژدها باز حملهور شد که ناگهان سیمرغ افسانهای با صدای بلند به نبرد با اژدهای سرزمین خشک پرداخت. یک سرباز که آن را دید فریاد زد آن سیمرغ است به یزدان قسم که آن سیمرغ است مگر این که چشمانم طلسم شده باشد. آریانا به آسمان چشم دوخت، از حضور سیمرغ خشنود گشت نگاهی به اطراف کرد در میان گرد و خاک برخاسته شده بود. درفش رقصانی که در زمین فرو رفته و بر روی آن چهار قله بود، دید. شتاب کرد و آن را به دست گرفت و به جلوی سپاه رفت مردان با دیدن درفش باز غیرت در وجودشان دمیده شد.