آتوسا دختر کورش بزرگ

450,000 تومان

اطلاعات کتاب

نویسنده : هلن افشار

ناشر : توس

سال انتشار:

کد شابک: 9789643157449

درباره کتاب

کتاب آتوسا نوشتهٔ هلن افشار است. نشر جوانه توس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک رمان تاریخی پیرامون زندگی و روزگار «آتوسا» (دختر کورش بزرگ) است.

هلن افشار در کتاب آتوسا کوشیده است تا در قالب یک قصه، زندگی آتوسا، شاهزادهٔ ایرانی در روزگار هخامنشیان، را به تصویر بکشد. از آتوسا یک سردیس سنگی باقی مانده است. سردیس آتوسا یکی از اشیای باستانی و متعلق به دوران هخامنشی است. این سردیس سنگی در اطراف تخت‌جمشید کشف شده است. آتوسا (۵۵۰ – ۴۷۵ پیش از میلاد) از شهبانوهای ایران بود. وی دختر کورش بزرگ، همسر پادشاه هخامنشی داریوش بزرگ، و مادر خشایارشا بود. جنس این اثر باستانی از سنگ فیروزه است. ساختن این اثر مربوط به دوران داریوش است.

آتوسا از تأثیرگذارترین زنان در شاهنشاهی هخامنشی بوده است. گفته شده است که هیچ زنی به‌عنوان پادشاه یا به‌عنوان نایب‌السلطنه بر شاهنشاهی هخامنشی حکومت نکرد، اما برخی از شهبانوان، به‌ویژه آتوسا و پروشات بر امور نفوذ داشته‌اند.

شاهنشاهی هخامنشی (۵۵۰ – ۳۳۰ پیش از میلاد) یک پادشاهی باستانی ایرانی استوار در باختر آسیا بود که به‌وسیلهٔ «کوروش بزرگ» در سال ۵۵۰ پیش از میلاد بنیان‌گذاری شد و در زمان خشایارشای یکم به بیشترین‌ اندازهٔ خود رسید. شاهنشاهی هخامنشی در بزرگ‌ترین گسترهٔ سرزمینی خود از بالکان و اروپای شرقی در باختر و تا درهٔ سند در خاور امتداد داشت. این شاهنشاهی را بزرگ‌ترین امپراتوری جهان تا آن روز دانسته‌اند. این امپراتوری نهایتاً با حملهٔ «اسکندر مقدونی» به ایران از بین رفت.

این کتاب که در ۲۴ بخش نوشته شده است با بخشی تحت‌عنوان «۵۳۰ پیش از میلاد مسیح» آغاز می‌شود.

توضیحات

خواندن کتاب آتوسا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان‌های تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب آتوسا

«مرگ آمیتیس نتوانست کمبوجیه را از پندار ناپسندی که در سر داشت، باز دارد. شاه جوان به هنگام آگاهی از خودکشی نامادری‌اش، کردار خود را دیگرگون نساخت و چنان نشان داد که پیش‌آمد ساده‌ای رخ داده است. او پس از یک ماه، آیین گواهگیری با خواهرانش را در میان خاموشی میهمانان برگزار کرد.

آتوسا از سوگواری مرگ مادر و جشن گواهگیری خودش، تنها نگاه‌های شگفت‌زده‌ی آشنایان را به یاد می‌آورد.

یک سال از آن خواب‌واره‌های پریشانی گذشت و او نتوانست رویدادهای هراسناک زندگیش را بپذیرد. از این‌رو گرداب افسردگی هر دم او را بیشتر به درون می‌کشید. آشنایان هر کدام برای درمان او راهی را آزمودند و در میان گزینه‌ها، مانتره درمانی بانو پرین هم گنجانده شد.

پرین از شهبانو آتوسا خواست آن‌چه در دل دارد، بدون بیم و ترس بر زبان آورد و آتوسا روزگارش را چنین با آموزگار در میان نهاد:

ـ آرزویی ندارم. باور و گرایشی برایم نمانده. هر راهی که می‌روم به پوچی می‌رسد. از خودم می‌پرسم تا چه زمانی این روز و شب‌های یکسان می‌آیند و می‌روند و فرجام زندگیم چگونه خواهد بود؟ هم‌چون چرخ‌های گردونه به دور خود می‌چرخم. می‌خورم و می‌نوشم تا زنده بمانم و زندگی کنم تا بخورم و بیاشامم. گردونه به پیش می‌رود و من به جایی نمی‌رسم. هستی‌ام به سان سنگ‌ریزه‌ای است که در ژرفای جویبار به فراموشی سپرده شده. آب از کنارم گذر می‌کند و درونم را تر نمی‌کند و مرا از آن گل و لایی که همه را در بر گرفته بیرون نمی‌کشد.

چندی پیش، پیشگویی نامدار، از پرستشگاه سارد به پارس آمده بود. از من پرسید چه آرزویی دارم؟ هر چه در پندارم جستجو کردم، خواسته‌ای نیافتم.

آه بانو پرین! نمی‌دانید، با تنی که خسته نیست و روانی ناامید به بستر رفتن، چه رنجی در پی دارد. تا نیمه شب بیهوده در بستر می‌چرخم و خوابم نمی‌برد. هنگامی‌که چشم می‌گشایم، خورشید در میان آسمان است و من با تنی سست و سری گران، نمی‌دانم روز تازه‌ای را که در برابرم گسترده شده، با چه بهانه‌ای به شب رسانم.

پیش‌آمدهای تلخی که می‌توانست اندوهگینم نماید، مرگ پدر و مادرم بود که بر سرم آمد. هیچ یک از زنان همسرم فرزندی نزاییده‌اند تا فریاد شادی کودکی خاموشی این کاخ را بر هم زند. می‌بینید که پیرامون من، نه کسی می‌میرد و نه دیده به جهان می‌گشاید. چگونه در این زندگی به فردایم امیدوار و شاد باشم.

بانو پرین گفت:

ـ تا کنون چند بهار را پشت سر گذاشته‌اید؟

آتوسا با لبخندی تلخ گفت:

ـ هفده بهار. شانزده تای آن را شاهدخت بودم و یک سال است که شهبانو هستم.

ـ در هفده سالگی گمان می‌کنید به پایان راه رسیده‌اید؟

آتوسا گفت:

ـ شما آینده‌ی بهتری در برابرم می‌بینید؟

ـ آری، من نوجوان‌هایی را دیده‌ام که با ناخوشی از این جهان رخت بربسته‌اند و جهان‌دیدگانی را می‌شناسم که صد و بیست سال از زندگی گرامی‌شان می‌گذرد. پس نه هر دوازده ساله‌ای جهانی پیش رو دارد و نه هر صد ساله‌ای چراغ زندگیش کم‌سو است.

ـ بانو پرین! سخنم را درنیافتید. درازای زندگی ارزشی ندارد. امید و آرزو، شادی و نگرانی را گم کرده‌ام. من در پی جادویی هستم که بر این پرده‌ی بی‌رنگ و روی روزمرگی، نگاره‌ای از شور و مستی بیافریند.

پرین گفت:

ـ از خودتان می‌پرسم: رنگ زندگی چیست؟ آن‌که دل پیر و جوان را به شیدایی می‌کشاند و شادی و خرمی بر هستی می‌افشاند چیست؟

ـ هر چه باشد با زندگی من بدرود گفته و دیگر باز نخواهد گشت. از پروردگار هم برایم سخن نگویید که داورش، آن مغ درباری، هستی مرا به بهای سینی پیشکشی به شاه فروخت.»

شناسه محصول: 3345457 دسته: , , , , , برچسب: ,